امروز روز عجیبی بود.خنده های سر تمرین.اینکه بعد ده سال روسریمو برداشتم و احساس میکنم دیگه به من تعلق نداره‌.اینکه خودمم دیگه خودمو نمیشناسم.گریه هام تو بغل پرنیا.اتودی که خودم طراحیش کردم تا حس امیر رو صحنه در بیاد و بتونه بفهمه وقتی میخواد نورا رو بزنه و نمی زنه حسش چیه و موقع تمرین ده دقیقه داشتم از امیر کتک میخوردم و باید کاری میکردم که نتونه بزنه اما مقاومتی نداشتم و انگار حسی از مقاومت در من نبود ولی الان حالم خوش نیست.این نورا نبود که از هلمر کتک

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

امتحان نهایی خرداد 98 دکتر غلامعباس مومنی نمايندگي ها و مراکز خدماتي سرگرمی مدیریت کسب و کار Darren فوستالژیک اخبار روز دنیا | پزشکی و سلامت , اقتصادی و سیاسی , فرهنگی و اجتماعی مهندسی، عمران، ساختمان، تونل، پل